نقش دين در جامعه انساني
مقاله ای از : سيَد محمد حسين فضل الله
ربوبيت و تحکيم روابط انساني
شايد ارزش دين در جامعه انسانی اين باشد که برای انسان این مبناي فکری را فراهم می آورد که همه پديده های هستی و انسانی، متکی به قدرت الهی خالق و قادر و حکيمی هستند که وجود را با همه جزئيات آن بر مبانی ثابت و دارای حرکت متوازن که سنتهای الهی ناميده می شوند، تثبيت می نمايد. بنابراين خداوند همان پروردگار همه موجودات است که انسان در همه اوضاع و شرايط خود به او چشم اميد دارد تا اين که در هنگام ضعف و ناتوانی به او قدرت ببخشد و در همه امور مواظب و مراقب او باشد تا احساس تباهی ننمايد و در رابطه با حرکت و وجود هستی دچار اضطراب نشود. زيرا در چارچوب يک نظام عمومی و مخلوق بودن برای خالق و بندگی برای پروردگار و خضوع در برابر همه تدابير الهی، با هستی ارتباط دارد. به اين ترتيب اين احساس به داخل جامعه انسانی هم راه می يابد. جامعه ای که همه افراد آن در چارچوب رابطه ای انسانی در کنار هم زندگی می کنند. در اين رابطه انسانی همه گونه گونيها در وحدتی درونی که نقطه اشتراکشان آن انسانيتشان است و نقشهای آنان مکمل يکديگر می باشد، گرد هم می آيند. به گونه ای که برای به دست دادن قضايای کلی موجود در مسير انسان، در کنار يکديگر قرار می گيرند. اين همان چيزی است که قرآن کريم آن را بيان می دارد و بر وحدت عنصر آفرينش و گونه گونی ويژگيهای انسان تأکيد می ورزد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»
“اى مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد.”
بنابراين گونه گونی بهترين راه برای شناخت است. زيرا باعث می شود که انسانها برای برآورده کردن نيازهای خود به سوی يکديگر تمايل يابند. چرا که انسان توانمنديهايی دارد که در زندگی انسان ديگر اثرات مثبت به جای می گذارد. همين انگيزه سبب می شود که او برای به دست آوردن اين توانمندی به ايجاد رابطه دست بزند.
اگر چه اسلام بر روابط انسانی در دائره شناخت نيازهای حياتی تأکيد می ورزد، اما جنبه عملی و انقلابی اين رابطه را نيز مورد توجه قرار می دهد. برای اين که از زنان ومردان با ايمان بخواهد در نيکی و تقوا با يکديگر همکاری کنند. به گونه ای که همگان برای تحقق اين دو عنوان مهم يکديگر را کامل کنند. اين دو عنوان خلاصه ای از تمام خوبيهای موجود در رابطه انسانی و مفاهيم اصيلی چون ايمان، عدالت، کفالت اجتماعی و نظارت دارای رويکرد الهی در دائره فردی و اجتماعی انسان بر اساس معيارهای معنوی و عملی است. برای اين که انسانها را از همکاری در گناه و تجاوزگری، دو عنوانی که در چارچوب فکری و انقلابی نمادی از شر و بدی به شمار می آيند و نيز مقهور کردن انسان ديگر در همه اوضاع و شرايط آن، دور نمايد.
انديشه اسلامی تداوم می يابد تا در عدالت ارزشی را ببيند که همه رسالتها در همه خطوط و برنامه ها و احکام و مسائل اجرايی خود بر آن تکيه داشته اند. برای اين که دريابد قضيه دين همان قضيه عدالت است. بنابراين دين بدون عدالت وجود ندارد. حتی عدالت به مسلمان منحصر نمی شود و مسلمان و کافر را در بر می گيرد. پس جايز نيست که فرد مسلمان به کافر ستم نمايد و فرقی ندارد که درجه کفريت او چه قدر باشد. حاکم مسلمان هم بايد از کافر در برابر ستم فرد مسلمان حمايت نمايد.
همين طور می بينيم که اسلام تکيه بر ستمکار و سکوت در برابر منکر و ترک معروف را نمی پذيرد. همين امر سبب می شود که در کنار نظارت رسمی، نظارت اجتماعی هم نقش مهمی پيدا نمايد.
ما نمی خواهيم به همه عناوين اسلامی موجود در انديشه و قوانین اسلامی و آنهايی که در فرايند ارشاد و اجرا و رويکرد و انضباط و توزان، سلامت جامعه اسلامی را تضمين می کنند، بپردازيم. ولی با بيان بعضی از جزئيات می خواهيم اشاره نماييم که ماهيت معنوی و اعتقادی دين دارای عناصری است که بر جامعه انسانی تأثير مثبت به جای می گذارند.
دين در جنبه ايمانی خود به دنيای ديگر رويکرد دارد و آن دنيای مرگ و زندگی است. بنابراين وقتی که انسان در زندگی خود دچار مشکلات می شود، به خاطر چيزهايی به ديگران ارزانی می دارد مانند همدردی و مساعدت و ايثار، دچار خودبينی نمی شود. زيرا همه اينها يا برای آينده دنيا و يا برای آينده آخرت ذخيره می شوند. اين نوعی جبران از سوی پروردگاری است که نعمتهای فراوانی را در زندگی و يا پاداش پس از مرگ را برای انسان مؤمن فراهم می آورد. اين باعث می شود که انسان از داشتن احساسات منفی در برابر چالشها دور شود. زيرا واقعيت همه اش مطابق با آرزوها و خواسته های فردی نيست و زندگی با مسؤوليت ايمانی موجود در آن تبلوری از پويايی ارزشها و اهداف بزرگی است که با تحمل دردها و رنجهای روانی و عملی برای تحقق اهداف آن می کوشد. از اين رو همان گونه که در برابر اوضاع خوشايندی که برايش پيش می آيد، احساس راحتی می نمايد، در برابر اوضاع ناگوار نيز احساس راحتی و آسايش می کند و با اين که دلی اندوهگين دارد، در باور خود احساس سعادت می نمايد. زيرا در محاسبات او فقط مسأله خودش مطرح نيست بلکه پای ارزشها در ميان است. همين است که انسانيت او را در ژرفای درد و رنج تثبيت می نمايد. شايد طبيعی باشد که همه اينها نوعی آسايش روحی و روانی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان پديد می آورد. از اين رو با اطمينان کامل به ارزشها روی می آورد و از واقعيتها دلگير نمی شود. بلکه در عرصه احساس و نتايج از در مصالحه با آن در می آيد.
جنبه مهم ديگری در دين وجود دارد و آن والايی معنوی است که انسان را به سوی خداوند اوج می دهد. خدايی که آفريدگار او و همه هستی است. تا اين که انسان در حالتی آميخته از خوف و رجا، با احساس به ربوبيت او، بنده خدا شود. خدايی که در فضای بندگی در عين رحمان و رحيم و کريم و منعم و متفضل و محسن بودن، قوی و قادر و قاهر بر بندگان خود نيز می باشد. او جباری است که جبروتش ريشه در عظمت و قدرت بر همه هستی دارد. او حکيم خبيری است که با رازهای عميقی که به عنوان قانون در متن همه چيز قرار داده است، با هستی و انسان برخورد می نمايد. اين سبب می شود که انسان به توازن در حرکت هستی در درون و بيرون خود اطمينان داشته باشد. زيرا مواظبت الهی در جايگاه رحمت و قدرت ربانی در جايگاه قدرت، در او احساس امنيتی را به وجود می آورد که انسان در شرايط نابسامانی که تابع هيچگونه قاعده ای نيستند و محدوديتی برای آنها وجود ندارد، به خوبی به آن پی می برد.
بدين ترتيب انسان با آرامشی عقلی و احساسی و اطمينان روانی، در برابر همه اين تغييرات و تکانهای واقعی می ايستد. زيرا همه چيز تابع برنامه ای الهی است:
«إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»
“البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم.”
«إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»
“خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند؛ و خدا براى هر چيزى اندازهاى قرار داده است.”
به اين ترتيب جامعه انسانی در برابر دگرگونيها و تحولات احساس نابودی و سقوط نمی نمايد. زيرا در حرکت زندگی جنون وجود ندارد. بلکه در دائره سنتهای الهی برای انسان و زندگی، اين حرکت کاملاً عاقلانه است. به گونه ای که اجتماع انسانی می تواند، ضمن آگاهی از اوضاع و دلالتهای آن و توانايی بر تعامل همراه با توازن و واقعگرايی با آن، مراقب و همراه روند زندگی شود.
ايجاد توازن بين فرد و جامعه
بعد از آن، دين حالتی اعتقادی و وجدانی است که با نظام ارزشها و معيارها و تثبيت آن در باور انسان برای اين که در واقعيت هم تداوم يابد، بين فرد و جامعه توازن ايجاد می نمايد. در اين حالت فرد احساس می نمايد که بايد برای تأمين نيازهای حياتی ديگران و در مسائل فردی و اجتماعی، از خود و آزاديهای خود در اختيار ديگران قرار دهد. او چنين می بيند که او در برابر توانمنديهای خود مسؤول است. چرا که تواناييهای او بخشی از تواناييهای جامعه به حساب می آيد که از سوی خداوند به او به امانت داده شده است. او بايد تواناييهای مالی و علمی و جسمی خود را در اختيار جامعه قرار دهد و در راستای منافع جامعه از آنها بهره گيری نمايد و نبايد از آنها در راه تأمين سودجوييهای خود بهره ببرد. در غير اين صورت او دزد و غاصب و متجاوز به جامعه به حساب می آيد. زيرا در واقع جامعه شخصيت مستقلی ندارد و اين افراد هستند که جامعه را تشکيل می دهند. افرادی که در پرتو ارتباطات اجتماعی که تبلور التزام مردم به يکديگر هستند در کنار يکديگر زندگی می کنند. همين امر باعث می شود به اندازه ای که جامعه به توان فرد نياز دارد، توان فرد توان جامعه هم باشد.
بدين ترتيب مسؤوليت فرد توسعه می يابد تا به وظيفه خود در حمايت از سلامت اجتماعی خود و ديگران حمايت به عمل آورد. جهاد با نفس و پرهيز از ظلم به ديگران و جهاد با دشمن برای جلوگيری از ظلم به جامعه نيز همين معنا را مورد تأکيد قرار می دهد و در نهايت کار به جايی می رسد که انسان به عنوان واجب دينی خود را برای ديگران قربانی می نمايد.
قضيه اين است که دين در جنبه های اخلاقی و تشريعی خود، به انسان مسؤوليتی می دهد که در درون آن عناصر قدرت حمايت از جامعه وجود دارد. زيرا در ترازوی ارزشها، مسائل فردی بايد در راستای مسائل جمعی حرکت نمايند.
جامعه هم در برنامه ريزی اجتماعی خود نبايد فرد و نيازهای فردی او را تا زمانی که از راه راست منحرف نشده است، تحت فشار قرار دهد. زيرا جز در چارچوب نظم عمومی سلطه ای بر فرد ندارد. از اين رو دين بر ضرورت وجود آزاديهای فردی تأکيد می دارد. بنابراين جز در چارچوب قانونی که حقوق فردی و اجتماعی را برای همگان تعيين کرده است، انسان بر انسان و قدرت اجتماعی بر قدرت فردی سلطه ای ندارد. توزيع وظايف و مسؤوليتها به گونه ای است که هيچ کس اين حق را ندارد که از قانون فراتر رود و وارد امور انسان ديگر شود. همين طور مجالی برای تمرد و تجاوز و انحراف هم وجود ندارد. زيرا انگيزه های فردی اين آزادی را ندارند که به واقعيت فردی انسان ديگر و يا جامعه آسيب بزنند. چرا که اين تعدی علاوه بر پاسخگويی در دنيا در دائره نظم عمومی جامعه، در دنيا و آخرت از سوی خداوند نيز مورد سؤال واقع خواهد شد و با محاسبه دقيق و مجازات روبرو خواهد گرديد.
دين ضوابط اجتماعی را وضع می نمايد که امور را به گونه ای انسانی و واقعی مديريت می نمايد. به گونه ای که در چارچوب فرد و جامعه به درمان مشکلات پيش آمده می پردازد تا از طريق ارزشهايی که در مفهوم ايمان و مسؤوليت وجود دارند، توازن عمومی تداوم يابد. از اين رو برای برپايی قاعده کلی ضابطه مند کننده جامعه در حدود امکانات واقعی برای انضباط انسانی، انگيزه های داخلی با انگيزه های بيرونی همگرایی حاصل می کنند.
در دين نوعی از تأکيد بر آگاهی انسان نسبت به خود در طول تاريخ هستی از زمان پيدايش آن، وجود دارد. بنابراين انسان موجودی سرگردان و حيران نيست بلکه موجودی دارای ريشه تاريخی در گذشته است. او بخشی از روند انسانی بزرگی است که روی انسان تأثير می گذارد و برای او سابقه تاريخی ايجاد می نمايد که سهم او از ميراث انسانی را مشخص می نمايد. پس از اين او با تلاشهای خود از طريق آينده ای که قاعده و ريشه ها و ابعاد او را برای ساختن تاريخی تازه از زندگی در زمينه های فرهنگ و سياست و اقتصاد و حرکت واقعی در سطح اهداف و آرمانها، می سازد، تاريخ نوینی را رقم می زند.
بنابراين دين وظايف فکری و عملی انسان را تعيين می نمايد. به گونه ای که او احساس می نمايد، بخشی از نظام هستی است که با آگاهی از خود و ديگران و زندگی پيرامون و ارتباط وجودی با انسانهای ديگر که مسؤوليتهای اجتماعی بر آنها متوقف هستند، طبق حساب و کتاب بايد توقف نمايد و حرکت کند.
با اين تعريف اجتماع انسانی چيزی متحير و معلق نيست بلکه موجود زنده و کارآمدی است که به مسؤوليت انسان در قبال رسالت اجتماعی او در تاريخ سازی و مديريت زندگی در فرايند رويکرد و تکامل و التزام، توجه کامل دارد.
با مباحثی که مطرح گرديد می خواهيم اين نتيجه عملی را بگيريم و آن فراگير بودن نقش فعال دين در جامعه انسانی است. اين که دين همه فعاليتهای انسانی در عرصه های سياست و اقتصاد و اجتماع را از ناحيه ارتباط عناوين با ارزشهای معنوی و اخلاقی و معيارهای انسانی و وظايف اجتماعی در بر می گيرد. چرا که ايمان به خداوند و باور انسان به مسؤوليت او در برابر خداوند، به همه زندگی انسان و رابطه او با خود و ديگران در قضايای حياتی گوناگون امتداد می يابد. اين را می توان در بعضی از ادعيه مأثوره ديد که در آنها همان گونه که انسان مؤمن از خداوند می خواهد او را از ظلم ديگران حفظ نمايد نيز می خواهد که او را از ظلم به ديگران حفظ نمايد:
“اللهم فکما کرّهت لی أن أظلم فقنی أن أظلم”
“پروردگارا! همان گونه که نمی پسندی مورد ستم قرار گيرم مرا از ستم کردن نیز حفظ کن.”
اين نشان می دهد که به خاطر ترس از خداوند و محبت و مسؤوليت در برابر او، احساس دينی فرد، در همه قضايای حياتی رفتاری ديگران را در نظر دارد. بنابراين مسأله دور کردن او از انحراف، مسأله منفعت فردی يا حالتی استثنايی نيست بلکه مسأله ضمير دينی است که از ارزشهايی تغذيه می نمايد که از رابطه سالم با ديگران ابزاری برای رسيدن به سرانجامی سالم نزد خداوند به وجود می آورد. تا اين که سرنوشت سالم در مهمترين سطح از اهميت در حرکت وجودی او قرار گيرد.
ما در اجتماع انسانی، آزادی فردی و اجتماعی هم چنان حفظ می شود. زيرا اصل دينی و انسانی تأکيد می دارد که جز از طريق حقوقی که خداوند در رابطه انسان با انسان ديگر مقرر داشته يا التزامهايی که انسان با چيزهايی شبيه تعاقد، خود را در برابر خدا و يا انسان ديگر بدانها ملزم می گرداند، انسان بر انسان ديگر سلطه ای ندارد. به اين ترتيب فرد و جامعه تابع قاعده اعتقادی برای همه جامعه، می شوند. اين قاعده تأکيد می دارد که فرد بر فرد و جامعه حق دارد و جامعه نيز در همه قضايای حياتی که در آن حقوق و وظايف فردی و اجتماعی تنظيم می شود، بر فرد حق دارد. به اين ترتيب جامعه دچار تزلزل نمی شود و از نوعی ثبات و التزام برخوردار می شود. اينها از مزايای کارآمدی دينی به حساب می آيند.
برای کامل کردن تصوير، می خواهيم در آن چه بعضیها به عنوان معايب وظیفه دین برشمرده ند تأمل به خرج دهيم. ممکن است گفته شود “دين با نظام ثابت آن که صاحبان بهره و امتياز از آن حراست می کنند، خود ممکن است به عاملی برای حفظ وضعيت موجود شود. به گونه ای که جلوی هر گونه تحول و رشد نيروهای معترض را بگيرد. در حالی که اين نيرو می تواند به نيرويی قوی برای ايجاد تغييرات اجتماعی تبديل شود. در اين صورت محرومان جامعه نمی توانند آزادی حرکت و اعتراض داشته باشند. دو عاملی که فرايند آگاهی اجتماعی را متحول و رشد می دهند و نيروها را آزاد کرده و به سوی تغيير سوق می دهند.”
بايد گفت که اين حرف از دقت کافی برخوردار نيست. زيرا امر به معروف و نهی از منکر در وظيفه دينی فرد مؤمن جای دارد و التزامی دينی برای فرد و جامعه به حساب می آيد. به گونه ای که بی توجهی به آن کوتاهی در انجام واجبات عبادی بوده و معصيت به شمار می آيد. اين باعث می شود که از مسأله اجتماعی اصلاح مفاسد و انحرافات و ايستادگی در برابر ستم و ساقط کردن استکبار، التزام به مسأله ای دينی و حياتی به وجود آيد.
آموزه دينی با قدرت می ايستد تا فرد مؤمن را متوجه اين امر نمايد که بايد دغدغه پيگيری همه مسائل و جزئيات جامعه را داشته باشد. به گونه ای که در قبال پويش مسائل مهم در قضايای جزئی اضطرابی مثبت داشته باشد. تا موارد ضعف و قوت، انحراف و درستی را از يکديگر تشخيص دهد. اين امر از انسان فردی و جمعی، انسانی به وجود می آورد که فرايند اعتراض و انقلاب را پيگيری نمايد که اين امر به رشد قوی تغيير و تحول دينی آن در راه رشد اجتماعی می شود.
دين ممکن است در خطوط اعتقادی و شرعی خود ثابت باشد ولی در کارآمدی اجتماعی خود در عرصه عمل متحرک است. پس دين برای رسيدن به تغيير بيرونی به تغيير درونی فرامی خواند. به گونه ای که انسان را به سوی انقلاب و تغيير درونی سوق می دهد که اين تغيير در انديشه و عمل وی تبلور می يابد. دين به امر به معروف و نهی از منکر در واقعيت بيرونی فرامی خواند. در آيه کريمه آمده است:
«وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
“بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيکى و امر به معروف و نهى از منکر کنند و آنها همان رستگارانند.”
در آيه ديگر اين دو نقطه مهم، اساس ارزشمندی امت اسلامی به شمار می آيد:
«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ»
“شما بهترين امتى بوديد که به سود انسانها آفريده شدهاند؛ امر به معروف و نهى از منکر مىکنيد و به خدا ايمان داريد.”
بنابراين نمی توان نظر مارکسيسم در باره دين را تصديق کرد که دين را افيون توده ها می داند و آن را مجموعه ای از ارزشهايی می داند که جلوی درگيری سازنده را می گيرد و هر گونه انقلاب و نوگرايی را از بين می برد. زيرا ما می بينيم که دين نشان دهنده عنصر کارآمدی در انقلاب ضد ظلم درونی و استکبار بيرونی به عنوان قضيه ای عميق و مرتبط با التزام دينی می باشد. دين بی طرفی بين عدالت و ظلم و مستکبران و مستضعفان را ضد ارزش می داند. زيرا “الساکت عن الحق شيطان أخرس”؛ “کسی که در برابر حق ساکت است، شيطان خاموش به حساب می آيد.” و التزام به حق و عدالت را ارزشی مثبت به حساب می آورد. “کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً”؛ “دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.”
انديشه از دين تا حاکميت
اين که می گويند: “حاکميتهای دينی به تقديس آرای مقيد و موضعگيريهای محلی و احترام گذاردن به تصورات و موضعگيريهای آنی تمايل دارند تا حدی که در برابر هر گونه تحولی در عرصه معرفت می ايستند. اين منجر به آن می شود که پديده دينی گرايی در برابر فرايند تحول مهم در چارچوب شناخت فضا و طبيعت قرار بيگرد. بنابراين درگيری طولانی بين علم و دين که در محاکمه گاليله ديده می شود، بارزترين نماد برای نظر ممنوعه ای است که قائل به گردش زمين به دور خورشيد است. اين محاکمه نمونه ای از اين نوع بی مسؤوليتی به شمار می آيد.”
اما در پاسخ اين نظر بايد گفت:
1.اين ويژگی در حاکميتهای دينی منحصر نيست بلکه همه حاکميتهای عقب مانده تابع بعضی انديشه ها و ارزشهای خاص و تعصب آلود، را در بر می گيرد. اين حاکميتها برای اين انديشه ها و ارزشهای خاص، بسان قداست دينی، نوعی قداستی فردی و حزبی قائل هستند. بنابراين همه انديشه های مخالف را زير فشار می گيرند. چرا که آنها را مخالف حقيقت می دانند. ديديم که چگونه آزادی فکری و عملی در دورانهای گذاشته و در جوامع و رژيمهای کنونی سکولار زير فشار قرار گرفته اند.
2.دين اسلام به علم و تحولات آن احترام می گذارد. زيرا در ميراث مقدس خود در رابطه با مسائل هستی و زندگی نظريه علمی خاصی را نپذيرفته است. اگر چه با بعضی از نظريه های علمی مانند نظريه داروين اختلاف نظر دارد، ولی قائلان به اين نظريه را قلع و قمع نمی نمايد بلکله نظريه ايشان را مورد مناقشه قرار می دهد. چرا که اين نظريه حقيقت علمی ندارد. حتی می بينيم بعضی از انديشمندان اسلامی تأکيد می دارند که اين نظريه با اعتقادات دينی و خطوط کلی ايمان تصادم ندارد بلکه با حقيقت تاريخی دينی در آفرينش انسان تصادم دارد.
اسلام از انسان می خواهد که بر شناخت علمی خويش از اسرار هستی و سنتهايی که خداوند در آن به وديعت نهاده است بيفزايد. اسلام انديشه ورزی را يک وظيفه اسلامی می داند. همين طور يک ساعت تفکر را از يک سال عبادت برتر می داند و دانش را ارزش و معيار برتری به شمار می آورد:
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِی الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لايَعْلَمُونَ»
“بگو: آيا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند يکسانند؟!”
ايمان از راه علم می گذرد و مشکل کفر هم نادانی است. اسلام با منطقی مثبت در باره کسانی حرف می زند که در آفاق آسمانها و زمين تفکر می کنند. به اندازه ای که با استفاده از روشهای علمی، به اسرار و رازهای آن پی می برند:
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»
“به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مىدهيم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است.”
به اين ترتيب می بينيم که اسلام در راستای انديشه و علم حرکت می نمايد. همين امر باعث شده است که اسلام يک حرکت دائمی برای کشف اسرار و رازهای هستی و زندگی و انسان باشد. بنابراين ناگزير بايد هر گونه اکتشاف تازه ای را که باعث ملغی شدن اکتشافات گذشته که اشتباهاتشان برملا شده است، مورد تشويق قرار دهد. زيرا مطلوب برای اسلام، شناخت حقيقی هستی است که دلالت بر وجود خداوند می کنند. بنابراين هر انديشه علمی جز به آن اندازه که کاشف از حقيقت باشد قداست ندارد.
اگر چه بعضی از حاکميتها به انديشه ای خاص يا ديدگاهی خاص التزام داشتند برای اين که با زور و قدرت، مخالفان خود را تحت فشار قرار دهند. اما اسلام زيرا بار اين مسأله نمی رود و از مبانی ايمانی و فکری خود به شمار نمی آورد. اما بايد توجه داشت که اين پديده اختصاص به دين ندارد بلکه همه حالتهای استکباری را شامل می شود که می خواهند علما و انديشمندان مخالف ديدگاههای علمی و سياسی و دينی خود را زير فشار قرار دهند. اين دين نيست که پويايی را زير فشار قرار می دهد بلکه اين روحيه استکباری است که با ديدگاه تقدس گرايانه به اوضاع فکری و علمی و سياسی خود پويايی را تحت فشار قرار می دهد.
شايد هم بعضی به وابستگی دينی اين خرده را بگيرند که “ممکن است وابستگی دينی با هويتهای ضروری ديگری تناقض يابد که وضعيتهای تازه ای که مردم خود را در آن می بينند اقتضايشان می کنند. زيرا ترکيب جمعيتی ضرورتاً مبتنی بر هويت دينی نيست. و اگر جامعه ای به وسع خود مبتنی بر هويت نژادی و فرهنگی ديگری باشد، وابستگی دينی باعث چند دستگی و تفرقه در اين جامعه می شود. خصوصاً در جوامعی که دارای اديان گوناگونی می باشد. حتی در شرايط اجتماعی و تاريخی مشخصی می تواند باعث درگيريهای داخلی خطرناکی می شود که وحدت جامعه را به عنوان يک هويت تمدنی و سياسی در معرض تهديد قرار می دهد.”
در باره اين ملاحظه بايد گفت که وابستگی دينی از نظر اسلام با هويتهای ديگر اگر محتوای فکری و التزامات عمليشان با دين تناقض نداشته باشد، تناقضی ندارد. حتی دين هويت جمعی انسان را در چارچوب ملت يا قبيله مورد تأکيد قرار می دهد. خداوند می فرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»
“اى مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد.”
بنابراين آيه ای را نمی توان يافت که هويت عربی را با هويت اسلامی در تناقض ببيند. هويتهای ديگر قبيله ای و ملی نيز چنين حالتی دارند. زيرا هويتهای نسبی و جغرافيايی دوائری هستند که هويتشان با هويت اسلامی تداخل دارند.
اما اين که گفته می شود هويت دينی ممکن است باعث تفرقه و چند دستگی شود ودرگيريهای داخلی را سبب گردد که وحدت جامعه را در معرض تهديد قرار دهد بايد گفت:
اولاً – مسأله چند دستگی و تفرقه و درگيريهای داخلی خطرناک، ويژگی وابستگی دينی نيستند. بلکه علت آن تعصبی است که محدوده تنگی را برای وابستگی در نظر می گيرد. اين تعصب می تواند در قالب دين و نژاد و قوميت و حزب گرايی و خانواده گرايی خود را نشان دهد. اين حقيقت تفسير کننده درگيريها و نزاعهايی است که در قالب اين ويژگيهای انسانی رخ می دهد.
ثانياً – اخلاق دينی مبتنی بر ارزشهای انسانی، از شدت بسياری اين تعصبات می کاهد و انسان متدين را به انسانی باز انديش تبديل می نمايد.
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»
“بگو: اى اهل کتاب! بياييد به سوى سخنى که ميان ما و شما يکسان است.”
زيرا الهامهای اين آيه حاکی از به رسميت شناختن ديگری و همزيستی با ديگران بر اساس زمينه مشترک است.
امام علی (ع) نيز می فرمايد: “فَإِنَّهُمْ (الناس) صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّينِ وَإمّا نَظِيرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ”
“زيرا مردم دو دستهاند، دستهای برادر دينی تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش ميباشند.”
در اين فرمايش اميرالمؤمين (ع) در التزام به احساس رابطه انسانی با ديگران، يک اهتمام انسانی مشاهده می شود.
ثالثاً – اسلام با به رسميت شناخت اهل کتاب، توانست تجربه انسانی موفقی را در تأسيس جامعه ای متکثر که مسيحيان و يهوديان در کنار مسلمانان زندگی مسالمت آميزی داشتند، تثبيت نمايد. ملاحظه می کنيم که اهل کتاب برای مدتهای طولانی در کشورهای برخوردار از هويتهايی متکثر که اسلام بر آنها حاکميت داشته است، وجود داشته اند. البته بعضی مشکلاتی هم وجود داشته است اما نمی توان آنها را با مشکلاتی که در داخل جامعه اسلامی و يا مسيحی و يا يهودی وجود داشته است متفاوت دانست. اگر اين درگيريها را مورد بررسی قرار دهيم می بينيم که در بيشتر موارد، عوامل سياسی و نژادی در آنها دخالت داشته اند و اين ربطی به دين نداشته است.
ثابت و متغير در دين
شايد در باره دين سؤال شود: آيا دين همه جزئيات اسلامی را در بر می گيرد به گونه ای که برای هر يک از جزئيات زندگی حکم و عنوان جزئی در نظر می گيرد و برای انسان نحوه حرکت جزئی در آن را نيز تعيين می نمايد يا اين که دين فقط به قواعد و عناوين کلی می پردازد که با تغيير زمان و احوال آنها نيز دچار تغيير و تحول می شوند؟
در پاسخ بايد گفت که خطوط دينی در اين باره تفاوت می کنند. بعضی از احکام جزئی در رابطه با واجبات و محرمات افعال انسانی هستند. اين که انسان بايد به فعلی التزام يابد و يا آن را ترک نمايد. با گذشت زمان و تغيير و تحول، نمی توان از اين موارد عبور نمود. مگر در مواردی که با فشارهای بيرونی اراده از انسان سلب شود. شايد اين مسأله ريشه در ثبات مصالح و مفاسد که فعل به خودی خود دارد و رابطه ای با اوضاع استثنايی خارجی منفی و بيرونی ندارد. ملاحظه می کنيم که بعضی از عناوين کلی به دليل عوامل و عناصر و شرايط پيرامونی خود در جايی دارای واقعگرايی و در جای ديگر فاقد واقعگرايی هستند. همين طور در عناوينی مانند ضرر و حرج و آزادی و عدالت و ستم، فقيه بايد برای تطبيق اين عناوين زمينه واقعی آن را مورد بررسی قرار دهد. زيرا چيزی ممکن است با ثبوت حقی که بايد به اين فرد داده شود، عدالت باشد و ممکن است با منتفی شدن حق، موضوعی برای عدالت باقی نماند.
طبيعی است که تشخيص و تطبيق آن نياز به فقيهی دارد که همواره خط فقهی خود را با واقعيت مقايسه نمايد. در اين زمينه ممکن است که اجتهادات با يکديگر تفاوت حاصل کنند و نيز ممکن است که عنصر زمان و مکان نيز در آن دخيل گردند.
اگر چه ممکن است که اختلاف در ارزيابی در اجتهادات تطبيقی بعضی معايبی هم داشته باشد، اما مزايای تعدد فقهی ممکن است بسياری از عناصر حياتی را در اختيار جامعه قرار دهد و برای مردم بسياری از عناصر زنده را در جامعه انسانی پديد آورد.
نص ممکن است در معنا محدوديت داشته باشد ولی می تواند حامل بسياری از پيامهايی باشد که باعث پويايی معنا در واقعيت می شود. با توجه به تنوعی که در تصور انسانی از دين و رويکرد به آن وجود دارد، رفتار دينی ممکن است دارای بعضی از معايب داشته باشد که ناشی از اشتباه در تصور، انحراف در حرکت، عقب افتادگی در باور يا تعصب ورزی در وابستگی باشد. اين امر ممکن است پيامدهای منفی غير مفيد برای جامعه داشته باشد. شايد همين علت بسياری از مشکلات پيچيده گذشته و حال مانند درگيريهای طائفه ای و جنگهای دينی و حساسيتهای مذهبی باشد. مردمی که گرفتار چنين وضعيتی هستند، از ارزشهای معنوی و اخلاقی گسترده دين تأثير نپذيرفته اند بلکه فقط دوائر تنگ و محدودی را گرفته اند که انديشه را در زندانهای نادانی محبوس داشته و روح را در دهليزهای عقب ماندگی به محاصره در می آورد.
با تلاش برای بالا بردن سطح آگاهی دينی در اذهان متدينان و روشن ساختن اصول و فروع ارزشهای دينی بوسيله تحقيقات و مواعظ دينی و رهگيری عناصر عقب ماندگی در واقعيت رايج، می توان از اين وضعيت بيرون رفت. زيرا مشکلات حاصل از عقب ماندگی و نادانی بدون اين کار درمان نمی شوند. چرا که راه حلهای ارائه شده برای هر مشکلی بايد با عناصر اساسی اين مشکل و ريشه های آن مقابله نمايد تا اين که معايب آن را برطرف سازد.
وظيفه فقها در چشم اندازی وسيع که به ابعاد انسانی فقه توجه دارند و وظيفه انديشمندان و واعظان و راهنمايان اين است که انديشه و حکمت و فضای رسيدن به دينی که به ديگران رويکرد دارد نه اين که حالتی بسته به آنان داشته باشد، به پويش وادارند.
در پايان بايد گفت که قضيه دين در باور انسانی، در نياز طبيعی به برون رفت از جمود مادی که انديشه را به محاصره در آورده و روح را دچار رکود و جمود می سازد و انسان را از سير در آفاق گسترده انديشه و انسان و زندگی دور می نمايد، تجسم می يابد. زيرا ايمان به خدا انديشه انسان را به سوی مطلق می گشايد و او را وامی دارد که به ارزشهای انسانی و اخلاقی با ابعاد انسانی وسيع آن التزام داشتته باشد و او را بر قاعده ثابت و استواری قرار دهد که در برابر واکنشهای غريزی متزلزل نمی شود ودر برابر فشارهای موجود از پای نمی افتد. زيرا به خداوندی چشم دوخته است که در هر آن مواظب و مراقب انسان است. در چنين فضای معنوی گسترده ای که از ماديت حس نشأت می گيرد، فرد می تواند خودش را برای جامعه فدا نمايد و جامعه نيز می تواند از موقعيت التزام و نه شرايط استثنايی نيازهای فرد را مورد توجه قرار دهد. شايد تجاربی را که انسانيت از دورانهای قوّت ارزشها و صلابت التزام سراغ دارد، الهام بخش برکات بسيار و ضرورت اکيد بر تلاش در مسير آن باشد.
منبع: پايگاه اطلاع رساني سيّد محمى حسين فضل الله